دستهایم را بلند می کنم رو به اسمان میکنم و قطرات اشکم جاری میشود
و به اسمان میگویم اگر میتوانی مانند من ببار گرم و شور از دل
دل من باز گریست
قلب من باز ترک خورد و شکست
باز هنگام سفر بود
و من از چشمانت میخواندم
که به آسانی از این شهر سفر خواهی کرد
و از این عشق گذر خواهی کرد
و نخواهی فهمید
در این باغ پر از عشق پاییز است